جدول جو
جدول جو

معنی شمشیر زدن - جستجوی لغت در جدول جو

شمشیر زدن
جنگ کردن با شمشیر
تصویری از شمشیر زدن
تصویر شمشیر زدن
فرهنگ فارسی عمید
شمشیر زدن
(خُ نَ / نِ کَ دَ)
تیغ زدن. کنایه از با شمشیر کشتن. جنگ کردن با شمشیر. (یادداشت مؤلف). با شمشیر بریدن. (ناظم الاطباء). جلع. (دهار). سیف. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). معج. (منتهی الارب). هک. (تاج المصادر بیهقی). فرودآوردن تیغ بر سر کسی. تیغ در میان کسان نهادن:
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران.
منوچهری.
چون راست نمی کنیدکاری
شمشیر زدن چراست باری ؟
نظامی.
چون دلاّرام می زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی.
آشنایان را جراحت مرهم است
زآنکه شمشیر آشنایی می زند.
سعدی.
گر خود بجای مروحه شمشیرمی زند
مسکین مگس کجا رود از پیش قند او.
سعدی.
شمشیر که می زند سپر باش
دشنام که می دهد دعا کن.
سعدی.
- امثال:
هرکه شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.
- با کسی شمشیر زدن، جنگ کردن با او:
نه دل دهدش که با تو شمشیر زند
نه صبر که از تو روی برگرداند.
سعدی.
تسایف، مسایفه، با هم شمشیر زدن. (منتهی الارب) ، جنگ کردن با شمشیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شمشیر زدن
با شمشیر بریدن، جنگ کردن با شمشیر
تصویری از شمشیر زدن
تصویر شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمشیرزن
تصویر شمشیرزن
کسی که در جنگ کردن با شمشیر و در شمشیر زدن مهارت دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
زدن تلمبۀ امشی تا امشی بپاشد، جمع واژۀ مطر. (ناظم الاطباء). رجوع به مطر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زنندۀ شمشیر. آنکه در شمشیر زدن مهارت دارد. (فرهنگ فارسی معین). دلاور. بهادر. جنگی. جنگ آزموده. پهلوان. غازی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
نشسته به کابل یل پیلتن
گرفته جهان ترک شمشیرزن.
فردوسی.
ابا لشکری گشن و شمشیرزن
به بیداد بگرفت شهر یمن.
فردوسی.
بجای جوانان شمشیرزن
چهل سالگان خواستی ز انجمن.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن انجمن
ز شمشیرزن مرد و از رای زن.
فردوسی.
سپه بود شمشیرزن سی هزار
همه رزمجوی و همه نامدار.
فردوسی.
هر ساعتی زنهار خواهد همی
از کلک او شمشیر شمشیرزن.
فرخی.
سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی.
بخانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن.
اسدی.
عیب تو جامه ت نپوشد تیغ پوشد یا قلم
گر نیی زن یا قلمزن باش یا شمشیرزن.
ناصرخسرو.
چون جد خود شمشیرزن ابر بلا اندر وغی.
ناصرخسرو.
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی.
ز پولادخایان شمشیرزن
کمربسته بودی هزار انجمن.
نظامی.
برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی.
دلیران شمشیرزن سی هزار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی.
ز صد شمشیرزن رای قوی به
ز صد قالب کلاه خسروی به.
نظامی.
نه خطا گفتم خطا، کو غازی شمشیرزن
تا به پیش او صفات نفس کافر گویمی.
عطار.
وقت کار از خرد تا بزرگ شریف تا وضیع همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
قلمزن نگهدار و شمشیرزن
نه مطرب که مردی نیاید ز زن.
سعدی (بوستان).
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).
خرابی کند خصم شمشیرزن
نه چندان که دود دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
به خیمه درون مرد شمشیرزن
برهنه نخسبد چو در خانه زن.
سعدی (بوستان).
مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغاسر بتابد چو زن.
سعدی (بوستان).
دلاور دلیران شمشیرزن
نهادند شمشیر در مرد و زن.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمشیر زن
تصویر شمشیر زن
آن که در شمشیر زدن مهارت دارد، دلاور بهادر جنگی
فرهنگ لغت هوشیار